در قید کردن اسیر و محبوس. (ناظم الاطباء). مقید کردن. محبوس کردن. زندانی کردن: دربند مدارا کن و دربند میان را دربند مکن خیره طلب ملکت دارا. ناصرخسرو. یکی آیینه و شانه درافکند به افسونی به راهش کرد دربند. نظامی. زآنکه آوازت ترا دربند کرد خویش او مرده پی این پند کرد. مولوی. ، سد باب کردن. (ناظم الاطباء)
در قید کردن اسیر و محبوس. (ناظم الاطباء). مقید کردن. محبوس کردن. زندانی کردن: دربند مدارا کن و دربند میان را دربند مکن خیره طلب ملکت دارا. ناصرخسرو. یکی آیینه و شانه درافکند به افسونی به راهش کرد دربند. نظامی. زآنکه آوازت ترا دربند کرد خویش او مرده پی این پند کرد. مولوی. ، سد باب کردن. (ناظم الاطباء)
اقناع. (یادداشت بخط مؤلف). احساب. (تاج المصادر بیهقی) ، شاد کردن: دل و جان بدین رفته خرسند کن همه گوش سوی خردمند کن. فردوسی. دل خویش از این گفته خرسند کرد نه آهنگ رای خردمند کرد. فردوسی. دلش را در صبوری بند کردند بیاد خسروش خرسند کردند. نظامی. دل خویش و بیگانه خرسند کرد. سعدی (بوستان). بلطف خویش خدایا روان او خوش دار بدان حیات بکن زین حیات خرسندش. سعدی (دیوان چ مصفا ص 752)
اِقناع. (یادداشت بخط مؤلف). اِحساب. (تاج المصادر بیهقی) ، شاد کردن: دل و جان بدین رفته خرسند کن همه گوش سوی خردمند کن. فردوسی. دل خویش از این گفته خرسند کرد نه آهنگ رای خردمند کرد. فردوسی. دلش را در صبوری بند کردند بیاد خسروش خرسند کردند. نظامی. دل خویش و بیگانه خرسند کرد. سعدی (بوستان). بلطف خویش خدایا روان او خوش دار بدان حیات بکن زین حیات خرسندش. سعدی (دیوان چ مصفا ص 752)